خویشتن

یادداشت هایی درباره همه چیز

خویشتن

یادداشت هایی درباره همه چیز

درد در بی انتهایی مطلق

 

 

 

 

خانه ای به رنگ آجری که پاییز دور تا دور آن را پو شانده است گاهی شلوغ است و گاهی ساکت اماخموده ای در آن سست و بی رمق نفس می کشد و در گوشه ای قلب زندگی را در دستانش می فشارد با دستانی چروک که رگ های سیاه رنگش از زیر پوستی که به استخوان سر بر آورده اند تا قدری نفس بکشند اما فرصت مجال را می رباید تا دست ها زودتر به انتهای رمق نزدیک شوند و زندگی زودتر از کف دست های رنجور و تن خمیده برود

قصه درد هیچ وقت انتهایی ندارد