-
پتوس من
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1391 13:41
رگ پشت گردنش به سختس درد می کند و کلافه اش کرده است انگار که سرش سوت می کشد حوصله حرف زدن با هیچ کسی را ندارد مغزش پر است از تدارک برنامه هایی که می خواهد برای تولد امروز همسرش اجرا کند فکرش پر شده از بادبادک و نوارهای رنگی و گل و کیک تولد اما التماس های دختری احمق که به پسری بیشعور دلبسته از روی کیک تولد، گل،نوارهای...
-
لبهایی به رنگ صورتی
دوشنبه 4 مردادماه سال 1389 16:59
قد بلند بود با چشمان سبز رنگ و بلوز سفیدی که بر تنش داشت سر کوچه ایستاده بود از پشت شیشه های اتوبوس می شد به راحتی اون لبخند صورتی رنگش رو بر روی لباهای پهنش دید همین نگاه کوتاه زندگی من رو به مدت 10 سال با او گره زد . از قیافه جذابش خوشم می اومد بنابراین توجهش رو به سمت خودم جلب کردم . همیشه یا پای تلفن بود یا با...
-
ماشین
دوشنبه 31 خردادماه سال 1389 14:45
مرد و زن همدیگه رو نگاه می کنند مدت زمان زیادی نیست که همدیگه رو می شناسن زن همیشه احساس می کرد که مرد طوری نگاهش می کنه که انگار حرفی برای گفتن داره و گاهی اوقات توی دلش احساس می کرد که این مردی که کنار دستش نشسته و میخواد برای یه عمر دراز و طولانی شریک همه چیزش کنه اصلا دوسش داره نگاه های گذرا و بی تفاوت ادامه داشت...
-
کجایی؟
دوشنبه 31 خردادماه سال 1389 13:47
نمی دونم کجاست چه می کنه این روزها خیلی دلتنگشم مطمئم اگه هر کس دیگه ای توی این دنیا نتونه اینقدر به من بدی کنه مطمئنا نمی تونه انقدر هم مهربونی بکنه
-
شهربازی
شنبه 29 خردادماه سال 1389 17:02
صدای هیاهو ی شهر بازی در مغزم می پیچد و من مهمان پشت خط این تفریح دسته جمعی باقی می مانم غمگین خوابم میبرد غربیه های پر هیاهوی شهر بازی در خوابم رخنه می کنند غمگین از خواب بر می خیزم از نادیده گرفته شدنم غمگینم
-
تازه های تکراری
چهارشنبه 26 خردادماه سال 1389 13:55
توی ماشین که می شینم نفسم بند میاد و می خوام از گرما تلف شم هوا گرمه و به آویزون شدن قیافم بیشتر کمک می کنه اصلا حوصله رفتن به خونه و تکرار کارهای همیشگی رو ندارم از طرفی انگار تنها ترین آدم روی زمین هستم و غصه هام هم اندازه تنهاییم بزرگه با اینکه هوا گرمه می خوام تو خیابونا دور دور بزنم راهمو عوض می کنم حوصله هیچ...
-
تاکسی
شنبه 28 آذرماه سال 1388 21:19
دختر با کاپشن سفید و شال قرمزی که به دور خودش پیچیده بود گوشه خیابون منتظر ایستاده بود و هر ماشینی که از جلوی پاش رد می شد دست بلند می کردتا اینکه گفت دربست و ماشینی جلوی پاش ترمز زدخودش رو انداخت توی ماشین وگذاشت بدنش لذت گرما رو بازهم تجربه کنه به خصوص اینکه دستاش از سرما چروک و خموده هم شده بود به راننده گفت 2 تا...
-
متلاشی شدن
شنبه 21 آذرماه سال 1388 18:51
این روزها آنی داره ویران میشه ویران شدن دیدن ویران شدن یه آدم خیلی سخت از خود ویرانی و متلاشی شدنه اون در نهایت خونسردی تلاش میکنه که مثل تمام آدم های عادی که هر روز صبح از خواب بیدار میشن یه سری کارهای خیلی عادی انجام بده اما انقدر ساکت و کمرنگ و با حواس پرتی این کارها رو انجام می ده که همه فکر میکنن با یه آدم با...
-
سایه
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1388 18:28
این روزها آنی یه مدتی که کناره های لباش به سمت پایین آویزون شده و دور چشماش سیاه شدن و چشمای خمارش از همیشه بی رمق تر شده وقتی نگاهش می کنم انگار که یه لایه پوست زرد رنگ روی استخونهاش کشیدن دیگه حتی صداش رو هم به سختی میشه شنید چه برسه به لبخند. وسط سرش از مو خالی شده می دونم وقتی که روسریش رو درمیاره سریع با گل سری...
-
تلفن
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1388 10:30
تلفن تو دست های آنی کم کم داره عرق می کنه دو ستش زیبا خیلی پرچونه است و هروقت که زنگ می زنه از سیر تا پیاز همه چیز رو تعریف می کنه اما انگار که یه اتفاقی پشت بوق های اشغال این تلفن در حال وقوعه آنی داره کلافه می شه و با کلمه هایی مثل ا/// نه بابا ، چه خوب می خواد این کلافگیش رو هر چه زودتر تموم کنه با لاخره گوشی رو می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1388 15:39
پک عمیقی به سیگاری که در دستش دارد می زند اما یکهو نفسش بند می آید و سرفه اش می گیر و بی رمق می شود می افتد بر روی زمین و با چشمان خیره ای که پلک نمی زند گریه می کند
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 مردادماه سال 1388 14:58
آرام یعنی صلح. یعنی آرامش. آرام یعنی کم کردن پیچ صدای زندگی سکوت یعنی بستن پیچ. یعنی قطع کردن صدا. یعنی به کلی خاموش کردن
-
سرنوشت
یکشنبه 4 مردادماه سال 1388 13:23
شاید بی انصافی استُ اما اتفاقی که ظرف چند روز ُ گاهی حتی در عرض یک روز می افتدُ مسیر زندگی را به کلی عوض می کند.
-
تن من زخمی
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1388 09:51
تن من زخمی است زخمی سنت های کور زمانه زخمی سخنان پدران من زن زن است و مرد مرد تن من زخمی و کبود است چشمهایم اشک آلود دستهایم بی دفاع زبانم کوتاه تا به کی زن زن است و مرد مرد
-
همه چیز رنگ می بازد
یکشنبه 24 خردادماه سال 1388 11:47
به همین سادگی سبز را در خیال خود می خشکانند سبز را در خیال خود خط می کشند جایش رنگی دیگر می کشند اما نمی دانند سبز همیشه سبز باقی می ماند
-
ضجه
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1388 08:55
دیروز در آخرین ساعات کلاس زبان فکرش در هم پیچید استاد شروع کرد به سوال پرسیدن و جواب های اشتباهی که پشت سر هم می داد همه را کلافه کرده بود. از دست خودش خسته بود اما می دانست اتفاق چند روز پیش دارد دیوانه اش می کند. سوار اتوبوس شد اما چیزی درونش داشت فریاد می کشید از اتوبوس پیاده شد و شروع کرد به دویدن در پیاده رو خودش...
-
صدای خیس
یکشنبه 9 فروردینماه سال 1388 12:49
آخرین کلماتی که از گوشی برایش تکرار می شود واژه خداحافظی است گوشی را سر جایش می گذارد و خودش را زیر پتو قایم می کند و با چشمانی گرد به تاریکی خیره می شود دستش را از زیر پتو دراز می کند و خرسش را بغل می گیرد. طاقت نمی آورد دوباره شماره را می گیرد بوق اشغال مدام توی گوشی می پیچد فکرش از زیر پتو به هزار جا سرک می کشد...
-
کات
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1387 08:14
دیروز عصبی بود اما خجالت می کشید خودش را زیرپوسته سکوت پنهان کرده بود تا اینکه خانه خلوت شد در را از پشت قفل کرد و خودش را به زیر پتو کشید و با انتخاب آهنگی تکراری هدفون را توی گوشش گذاشت و کم کم شروع کرد به اشک ریختن اما صدای ضجه هایش را نمی شنید که هر لحظه چقدر بلند و بلند تر می شدند . ناگهان احساس کرد که می لرزد...
-
کمک
یکشنبه 1 دیماه سال 1387 11:35
کوله باری به بزرگی تمام سال هایی که از جوانیش به یادگار داشت را به سختی و لنگ لنگان بر دوش می کشید خسته و تنها بود. حتی رمقی کوتاه برای کشیدن آه هم نداشت زندگی را خیلی دویده بود اما همیشه فکر می کرد جا مانده است از همه چیز ........ صدای اطرافیانش در هم همه ای بس تمام نشدنی در سرش می پیچید. بی رمق بود و در تنهایی عذاب...
-
پرواز
دوشنبه 4 آذرماه سال 1387 15:42
امروزه دنیای آدم ها چقدر رو به زوال گذاشته است یک روز در انتهای بی کسی به سر می بری روز دیگر پر می شود از آدم هایی که حضورشان را نمی توانی بشمری. آدم های پر مدعا که آنچنان خود را در لایه های ظواهر پنهان کرده اند که فکر می کنی این تن سنگین را چگونه تحمل می کنند. آدم هایی به سبکی یک پر که با جریان زندگی به پرواز در می...
-
گذر زمانه
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1387 14:59
امروز اولین روز آبان ماهه امروز واقعا برای چندمین بار بود که تنم لرزید و به خودم گفتم روزها چقدر زود می گذرن
-
ضعف
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1387 09:42
نشسته بود آرام و به اتفاقاتی که نرم نرم داشت خودشو بروز می داد می اندیشید و خیره شده بود به 3 مهری که چند روزی ترو تازه روی میزش قرار گرفته بود 2 تای آنها زرد و دیگری آبی بودند که روش از چپ به راست نوشته شده بود ورود، خروج و دیگری فاکس از صبح تا حالا که آمده بود بیش از 5 بار استعفایی را که دیروز پشت کامپیوترتایپ کرده...
-
خوال
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:08
سرم گیج می رفت قرص های استامینوفن کدئین پشت سر هم رگی از گردنم می گرفت و به تمام تنم انتشار پیدا می کرد قرص خواب ، آمپول بازهم هر روز دردم کمتر می شد اما کبودتر و خواب آلوده تر می شدم انگار زمان در خلسه ای ناتمام و گیج آور درجا می زد
-
تمام نشده ها
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:02
هروقت می رسمُ یه اتفاق بد یه چیزی که همه چیزو به نقطه زیرحدصفر می رسونه دیگه باورم شده بعضی اتفاقا دست به دست هم دادن تا یه جوری یه چیزی رو به نابودی بکشونن خسته شدم از جنگیدن دیگه فقط تماشا می کنم
-
تنهایی
شنبه 19 مردادماه سال 1387 12:46
من نشسته بودم تنها تو تنها بودی در همهمه ما تنها شدیم تو تنها با همهمه ها رفتی من تنها ماندم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 مردادماه سال 1387 15:09
این روزها سخت می گذر د و پر از نحسی است تهدید از در و دیوار می ریزد می روم میدان شهرک غرب و دوباره برمی گردم پاهایم در کفش زیر نور آفتاب می سوزد کل راه رفت و برگشت ۲۶ دقیقه طول می کشد من به اندازه ۹ سال می شکنم
-
تهی
یکشنبه 16 تیرماه سال 1387 18:10
همیشه همینطور است در نبودنش حجمه ای از من خالی می شود
-
پتک
دوشنبه 6 خردادماه سال 1387 17:03
دیروز کودکی سنگی بزرگ و سنگین را به سختی از زمین برمی داشت و از بالای سرش بر زمین می انداخت این منظره را از بالای خیابان که به سمت پایین می آمدم چندین و چند مرتبه تکرار کرد کودک در مسیر من بود و من لحظه به لحظه به او نزدیک می شدم در لحظه ای که به او رسیدم سنگ را با دستهایش بر بالای سرش گرفته بود و به من خیره شده بود...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 خردادماه سال 1387 14:19
قصه نا تمام من بندهای نامرئی سنت بدن زخم آورده چشم های گشاده پر سشگر چه می خواهند از من خسته
-
امروز
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 13:58
امروز رو به خدا کرد و به خود گفت منطقی باش