خویشتن

یادداشت هایی درباره همه چیز

خویشتن

یادداشت هایی درباره همه چیز

امروز

 

امروز رو  به خدا کرد

و به خود گفت

منطقی باش

بی نهایت

 

 

 

ذهن خسته ام جوابی برای پرسش های همیشگی و طولانی اش ندارد

کلافه است و می پیچد

چهره اش را که نگاه می کنی چشمهایش رو به پا یین کشیده شده

گوشه لب هایش آویزان شده

دستش مدام  زیر چانه اش است

به هرچیز که نگاه می کند رنگ غم می گیرد

گاه به گاه اشک در چشمهای معصومش جمع می شود

هیچ کاری نتوانستم برایش بکنم

به او نگاه می کنم و می گویم

خدایا

به کدامین گناه