خویشتن

یادداشت هایی درباره همه چیز

خویشتن

یادداشت هایی درباره همه چیز

لبهایی به رنگ صورتی

قد بلند بود با چشمان سبز رنگ و بلوز سفیدی که بر تنش داشت سر کوچه ایستاده بود  

از پشت شیشه های اتوبوس می شد به راحتی اون لبخند صورتی رنگش رو بر روی لباهای پهنش دید همین نگاه کوتاه زندگی من رو به مدت 10 سال با او گره زد . 

از قیافه جذابش خوشم می اومد بنابراین توجهش رو به سمت خودم جلب کردم .  

 همیشه یا پای تلفن بود یا با دخترهای مختلف می گشت 

 بدستش آوردم   

آروم   آروم

کم کم دست از همه دخترا کشید

و تمام تماس هاش به من ختم می شد 

دوستم داشت  

و 

دوستش داشتم 

کم کم چاق شد و شیکم آورد

موهای طلایی رنگش ریخت   

زیر چشم های سبز رنگش خطوط چروک پر رنگ شد 

دست هاش پر از جای زخم شد 

از بس عصبی بود  

 همش دعوا می کرد  

و در آخر 

 همه چیز با یک دعوابه پایان رسید