خویشتن

یادداشت هایی درباره همه چیز

خویشتن

یادداشت هایی درباره همه چیز

هاله ای به رنگ دود

 

 

 

آرام دراز کشیده چیزی میان انگشت هایش دود می کند و همچون دیواره ای نازک از میانشان  عبور می کند تا هاله ای سوز ناک را در برابر دیدگانش پدید آورد چشمانش می سوزد اما او در اندیشه ای بس طولانی و گفت وگویی تمام نشدنی با خدا است. هر روز سعی می کند جملاتش را ملتمسانه تر بیان کند تا شاید پاسخی بشنود اما تردید برای پاسخ هر روز بیش از گذشته روحش را می خورد و  او را چنین به تماشای انگشتانی می کشاند که دود از میان آنها در عبوری سست و کرخ است.

 

 

 

حرم را به سوگ ننشین

    

 

 

                                             

 

 

وقتی پایت به سرزمین غریب رسید گام هایت را محکم بردار و قتی حرم را دیدی چشم هایت را به آن بدوز و وقتی که جلوی ضریح طلا رسیدی دست هایت را بهم گره کن ولی سرت را پایین نیداز سرت را بالا نگه دار خجالت نکش و اندیشه ظلم هایت در برابر اشک های ملتمس را به فراموشی بسپار و سرت را بالا نگه دار و گام هایت را محکم بردار تو می توانی

 

 

بازی دوم وطن

 

 

   

 

وطنم پاره ی تنم ای زادگاه میهنم         بر خاک تو بوسه می زنم  ایران

 

وطن مرزهای قلب من است محدوده ای که در آن به شدت حس ناسیونالیستی می کنم وطن من در روزهای بیم و امید بسیاری زیسته مردان و زنانش خون و دل ها خورده اند و مصیبت های بزرگی را در طول تاریخ به دوش کشیده اند و در خستگی مفرط جان دادند تا فریا د بر آوردند  ای ایران  .... 

نسل من چه بهای سنگینی پرداخت تا ایران بایستد تا من بگویم که ایرانی هستم و کوله بارم  درد و رنجی است به بزرگی نسل ها که بر دوش می کشم و تا خواستم لب بگشایم که س و خ ت م بر لب جاده حوادث ساکت ماندم

 ترک وطن

 ادامه زندگی با نیمه غایب وجودم و رنج هایی بس طولانی

 

کلافگی

                               

                     

 

 

 

 

امروز کلافگی دست بر چانه افکار نهاده و بی هدف در ذهن چرخ می زند و چرخ می زند به نقطه ای منفی که می رسد می ایستد تا جرقه ای بزند و او را به سال ها پیش بازگرداند در پس این چهره  آرام  با چشمانی درشت امروزغوغایی نهان است که او را چنین در خود فرو برده است.