خویشتن

یادداشت هایی درباره همه چیز

خویشتن

یادداشت هایی درباره همه چیز

سرگیجه

 

 

 

 

 

وقتی سرش را دوبار محکم به دیوار کوبید درد را از پس سرش تا نزدیکی حدقه چشمانش حس کرد دست و پایش را جمع کرد تا در گرداب خیالش فرو رود حس عجیبی بر او چنگ می زد دلش می خواست گریه کند اما چند قطرهای کافی بود تا اشکهایش تمام شود می دانست روزهای سرگیجه آور بازهم تکرار خواهند شد برروی پل عابر پیاده نگاهی به پایین اندخت چراغ ماشین های پشت سرهم که در ترافیک شب عید مانده بودند حاله ای از نورهای رنگی را جلوی چشمانش پدید آورد همانجا ایستاد واجازه داد تاسرش گیج برود از پله های داشت پایین می آمد در تاریکی غروب بی آنکه هیچ صدایی را در این همهمه بشنود وقتی ماشینی جلوی پایش ترمز کرد تا او را به انتهای خیابان برساند بازهم سرش گیج رفت درماشینی که مسافرانش در پیچ و تاب خیابان که با فرمان ماشین راننده تاب می خوردند و در هر پیچی به جانش فشار می آوردند خود رایافت ولی آنقدر به خود مشغول بود که نفهمید به راننده به جای پول بلیتی را که در دستانش مچاله بود را داده است در سرگیجی مبهمی که بهش دست داده بود پول راننده را حساب کرد و از خیابان عبور کرد و به پیر زنی که همیشه خود را لای چادر مشکی رنگش می پیچاند و دستش را به سوی عابران دراز می کرد پولی داد و با سرگیجه ای که دیگر رهایش نمی کرد پیش خود گفت کاش آنقدر پول داشتم تا به این پیر زن خموده زیر چادر بدهم تا دیگر مجبور به نشستن روی آسفالت سرد و بی احساس خیابان های شهر من نشود اما در سرگیجه اش فهمید حتی آنقدر پول ندارد که بتواند بی هیچ حساب و کتاب آخر ماهی به پیر زن کمک کند و بازهم سرش بیشتر گیج رفت به را هش ادامه داد و تا روزهای بعدهم همینطور بیایند و بروند تاپیر زن هم همیشه درغروب سرد خیابان بنشیند تا پل های عابر تکرار همیشه چراغ های سفید و قرمز پشت چراغ قرمز باشند تا آفتاب هم همیشه اجازه غروب داشته باشد و مهتاب هم تاهمیشه برای عاشقانش شاعرانه باشند دیگر سرش بی اختیارگیج می رفت وهمه آدم های غریبه و آشنا با نقاب هایی که بر صورتشان زده بودند دور سرش می چرخیدند.   

 

تهران در گذر تاریخ

 

 

 

از گذشته های دور پایتخت  مرکز حکو مت ها  به شمار می رفته به همین خاطر از اهمیت زیادی برخوردار بودند و همواره پا یتخت ها  دروازه های زیادی داشتند چراکه با فتح و سقوط آنها پادشاهان نیز سقوط یا صعود می کردند زمانی که پادشاهی فوت می کرد یا کشته می شد اینکه دروازه به روی چه کسی از مدعیان سلطنت گشوده شود امری بسیار مهم بود چنانکه وقتی میرزا ابراهیم کلانتر دروازه شیراز (پایتخت زندیه) را به روی آقا محمد خان قاجار گشود سلسله قاجار قدرت را به دست گرفت سپس آقا محمد خان تهران را به عنوان پایتخت اعلام کرد وابراهیم کلانتر را به عنوان حاکم شیراز اعلام  کرد.

پس از کشته شدن آقا محمد خان قاجار حاکم تهران در قلعه شوش دروازه را بر روی فتح علی شاه  ولیعهد گشود و او قدرت را بدست گرفت.

در دوران شاهان بعد هم به این داستان ادامه داشت تا اینکه نوبت به ناصرالدین شاه رسید در این دوره وزیر او میرزا عیسی دروازه ها و برج و باروی سلطنتی را ساخت.

دهات تهران که امروزه یکی از مراکز اصلی شهر تهران به حساب می آیند همچون ناز آباد، مهرآباد وشمس آباد برگرفته از نام همسران میرزا موسی وزیر دومین حاکم تهران در دوره ناصر الدین شاه بوده است.

در سال های پایانی سلطنت 50 ساله ناصر الدین شاه حکومت تهران نصیب دومین پسر او کامران میرزا  نایب السلطنه  شد که محله های کامرانیه، امیریه و منیریه به نام او و همسر اصلی اش بوده است.

 

پس از انقلاب نام بیشتر محله های شهر تهران تغییر یافتند اما خوشبختانه نام این محله ها تاکنون تغییری نکرده است.

 

 

تراژدی درد

 

 

زندگی غیر منتظره ای است که هر روز اتفاق می افتد خودمان را با داستان ها ی قشنگ دیگران به خواب می بریم و زمانی چشم می گشاییم که صورتمان از اشک تر شده درست در زمانی که احساس می کنیم چه راحت گذشته دردآورمان را بدرود گفتیم و تازه متولد شده ایم در همان زمان تمامی نشانه های آشنا سر راهت قرار می گیرند که بگویند چیزی از زندگی کم نشده است و زندگی به همان زشتی و کثیفی و درو غگویی هست که می بینی زندگی همانی است که همیشه تو را به اشکی تری آلوده و تو همیشه سعی کردی این تراژدی اشک آلودت را از مقابل چشمان خیره بربایی .

 

 

اولین چراغ برق درتهران

 

 

 

 

 

سرنوشت روشنایی تهران

 

در آن ایام روشنایی شهر نیز به وسیله مردم تامین می شد و فانوس هایی در طاقچه های کوچکی  که به همین منظور ساخته شده بودند گذاشته می شد که هنوز هم آثار آن در برخی از شهرها دیده می شود.

              

در عهد قاجاریه،  ناصر الدین شاه، عباس خان مهندس باشی که از تحصیل کردگان فرانسه بود را به سمت ریاست بلدیه انتخاب کرد در آن زمان اداراتی به نام "احتساب"،"تنظیف"و "روشنایی" وجود داشتند که امور مربوط به شهر را انجام می دادند اداره روشنایی نیز زیر نظر" نایب قلی" اداره می شد از آنجایی که او مردی عبوس و بد اخلاق بود به همین خاطر مردم نزد خود او را  قلی عمر صدا می کردند او برای تامین روشنایی شهر چراغ های فانوسی را بر بالای پایه هایی در خیابان های اراک، باب همایون و علاالدوله و لاله زار نصب کرده بود این چراغ ها هر روز هنگام غروب آفتاب توسط ماموران بلدیه روشن می شد.

از میان روسای بلدیه در دوره قاجاریه کسانی نامی از خود در میان مردم  بر جای گذاشتند که در زمان تصدی خود به روشنایی شهر (روشن کردن فانوس ها) توجه داشته اند.

پس از مدتی ناصرالدین شاه شعبه چراغ گاز را در تهران دایر کرد و چراغ های گازجای چراغ های روغنی و نفتی را گرفتند اما بعد از یکی دو سال لوله گاز گرفت و فانوس ها دوباره به خیابان های تهران بازگشتند  

 

سپس برای اولین بار در زمان رضا خان چراغ های فانوسی به چراغ های برقی تبدیل شدند یک روزماموران بلدیه  شروع به سیم کشی خیا بان لاله زار کردند و روزبعد تا بانگ صبح چراغ ها را وصل کردند سپس در میان شوق و ذوق مردم چراغ های برق روشن شد بعد از آن خیابان های ناصریه، علاالدوله، باب همایون، چراغ گاز، استامبول با چراغ الکتریکی روشن شدند.

 

 

مطبوعات در هزاره سوم

 

 

 

 

پنجره را که باز می کنم حجمه ای از باد خنک به داخل اتاق سرازیر می شود

 

 امروز داشتم روزنامه اطلاعات 80 سال پیش را ورق می زدم که مربوط به روزهای بهمن سال 1305دوره رضا خان می شد  در آن زمان روزنامه اطلاعات در چهار صفحه به چاپ می رسید واخبار جالبی در آن نگاشته می شد در آن زمان مطبوعات در کشور ما به مانند کودکی درحال رشد می مانست که رجال شیطنت هایش را به کوچکی اش می بخشیدند از اینرو مطبوعات هم  زبان گویاتری داشتند تا اینکه  کم کم بزرگ شد و جای چشم و زبان گویای ملت را گرفت دیگر دولت هم حوصله بچه ای را که خود زایده و بزرگش کرده بود را نداشت به همین خاطر  سیاسی بازی ها ومحدودیت ها و خط قرمز هاو... شروع شد ومطبوعات هم روز به روز جای خود را به جای پیشرفت به پس رفت داد حالا هم مطبوعات ما در هزاره سوم  به مریضی سختی مبتلا شده وکجدار ومریض دارد گام های کشدار وبی حوصله اش را  برمی دارد خودتان که می بینید

 

 

 اخبار آن دوران هم حال و هوای خود را داشته یکی از اخبا ر"حوادث" آن دوران را به همان قلمی که نگاشته  شده را برایتان می آورم

 

عصر 3 شنبه – بهمن ماه 1305-روزنامه اطلاعات سال اول- شماره 146

 

زیر اتومبیل

"کنگاور- دیروز در یک فرسخی کنگاور در اتومبیلی از کرمانشاه میامده با جمعی زوار الاغ سوار تصادف کرده یک نفر زن زیر اتومبیل مانده فوری فوت می کند رئیس امنیه کنگاور اتومبیل و شوفر را توقیف کرده باداره امنیه کرمانشاه راپورت داده است"

 

داشتم پیش خودم فکر می کردم که احتمالا 80 یا 100سال دیگرهم کسی پیدا می شود که  گزارش هایی را که من در مطبوعات  نوشته ام را بخواند آن وقت او چه ترسیمی از من خواهد داشت خدا می داند