خویشتن

یادداشت هایی درباره همه چیز

خویشتن

یادداشت هایی درباره همه چیز

تاکسی

 

دختر با کاپشن سفید و شال قرمزی که به دور خودش پیچیده بود گوشه خیابون منتظر ایستاده بود و هر ماشینی که از جلوی پاش رد می شد دست بلند می کردتا اینکه گفت دربست و ماشینی جلوی پاش ترمز زدخودش رو انداخت توی ماشین وگذاشت بدنش لذت گرما رو بازهم تجربه کنه به خصوص اینکه دستاش از سرما چروک و خموده هم شده بود به راننده گفت 2 تا مسیر رو می رم و ساکت به مسافرایی خیره شد که با حرکت ماشین از جلوی چشماش رد می شدن

توی عالم خودش بود که راننده پرسید خانم دانشجو هسید؟

خودش رو جمع و جور کرد و گفت_ نه

راننده_ کار می کنید؟

دختر_ بله

راننده_ کجا کار میکنید ؟

دختر_ ساکت با نگاه بی تفاوتی که داشت تابلو های رنگ و وارنگ مغازه ها رو تماشا می کرد

راننده_ اصلا خانم من از شما خوشم اومد که سوارتون کردم وگرنه من مسافر کش نیستم که و با لهجه شمالیش ادامه داد من وکیلم دفتر وکالتم هم توی اکباتانه

دختر_ شما چه زود از یه نفرخوشتون میاد

راننده_ نه اینجوری هم که شما میگین نیست از طرز لباس پوشیدن و رفتار میشه خیلی چیزها رو فهمید

دختر_ من متاهل هستم و به جای خالی انگشتر در دست چپش نگاه کرد و دستش رو قایم کرد

راننده_ حیف شد من خیلی از شما خوشم اومده چند وقته ازدواج کردید

دختر_ یه سالی میشه لطفا نگه دارید و همینجا منتظر باشید بر می گردم درب ماشین رو محکم بست و پیش خودش گفت چرا مجبورم به خاطر خلاص شدن از دست یه آدم عوضی دروغ بگم و قدم هاش رو با حرص برداشت به دفتر کارش که رسید و وسایلش رو گذاشت رو میز و دست برد به جیبش تا موبایلش رو چک کنه که یادش اومد توی ماشین همکارش جا گذاشته زنگ زد به موبایلش یکی از همکاراش جواب داد و گفت که اگه خیلی دور نشدید میام و موبایل رو از تون می گیرم و بعد دور میدونی که ماشین دربست گرفته بود قرار گذاشت

دختر_ آقا لطفا برگردید همونجایی که سوارم کرده بودید

راننده _ چرا؟

دختر_ موبایلم رو جا گذاشتم باید بگیرم

راننده_ کجا جاگذاشتید؟

دختر_ سکوت

راننده_ من هم یه بار موبایلم رو جا گذاشتم اما بهم پس ندادن خیلی هم اذیت شدم

دختر از ماشین پیاده میشه و حالا موبایل سفید رنگش در میان دستانش مشخصه اما مردی به دنبالش سوار ماشی میشه

راننده_ خودش رو جمع و جور کرده و لال مونی گرفته

همکار_ ببخشید مزاحم شدم چه خوب شد که هم مسیر شدیم دارم می رم دنبال خانومم

دختر_ شما توی این محل ساکنید نه خیر مادر خانومم اون اطراف میشینه

راننده_ ساکت شده و از اونجایی که ترافیک اذیتش میکنه به دنبال راه فرار میگرده اما ترافیک مثل اینکه از روزهای دیگه هم بدتره و حسابی بهم گره خورده

زنگ موبایل دختر_ الو سلام مامان دارم میام خونه خیلی ترافیک 20 دقیقه دیگه خونم

زنگ موبایل همکار_ سلام عزیزم کجا بودی دارم میام دنبالت آماده باش که رسیدم راه بیفتیم

زنگ موبایل دختر_ به _سلام مائی جان خوبی ؟ کجایی؟ میدون آزادی ؟ کجاش؟ فکر کنم یه خورده از ما جلو تری چی شده چرا ترافیک باز نمیشه؟

میدون رو بستن ؟ چرا؟

دختر_ رو به همکارش میگه یکی از دوستام جلو تر از ما تو میدون میگه میدون رو بستن

همکار در حال زنگ زدن _ سلام داداش چطوری میگن میدون آزادی رو بستن؟ خوب شما نیرو انتظامی هستین از همه چیز خبر دارین دیگه؟

همکار_ یکی از دوستام نیرو انتظامیه این محلس میگه کار اونا نیست

دختر_ این روزها هرکی به هرکی شده

زنگ موبایل راننده_ سلام عزیزم چی؟ چند تا مسافر دارم اونا رو که برسونم میام خونه؟

زنگ موبایل دختر_ مامان دارم میام خونه دیگه_ تو ترافیک گیر کردم

زنگ موبایل همکار_ اگه بدونی تو چه ترافیک وامونده ای موندم اما تو حاضز باش من رسیدم معطل نشیم

دختر در حال زنگ زدن_ سلام مائی کجایی؟ داری میری دکتر باشه کارت تموم شد زنگ بزن سر راه سوارت کنم با هم بریم خونه

زنگ موبایل راننده_ نمی دونی چه ترافیکیه باشه سر راه می خرم میام

زنگ موبایل دختر_ از دکتر بیرون اومدی ترافیک داره کمکم باز میشه ؟ الان میرسم سر پمپ بنزین همونجا وایسا

دختر_ آقای راننده لطفا دم پمپ بنزین نگه دارید

دختر_ از ماشین پیاده میشه و دست تکون میده

دخترک_ با ماسک سفید قدم هاش رو تند میکنه تا زودتر به ماشین برسه

همکار_ وسایلش رو جمع کرده و از ماشین پیاده میشه

دختر_ از سر خیابون راحت تر می تونید ماشین بگیرید

همکار_ نه تا همینجا کافیه باید دربست بگیرم خداحافظ

دختر_ خداحافظ

دختر _ سلام مائی چطوری؟

مانی_ هیچی بابا دکتر گفت شاید آنفولانزا خوکی باشه

دختر_ نه بابا به من دست نزنیا

راننده_ نه آنفولانزا خوکی نیست ایشاله

راننده_ یه ذره بغل دستیت رو نصیحت کن

دختر_ آقا سر همین خیابون نگه دار پیاده میشیم

دختر_ اینم کرایتون

مانی_ اوه ده هزارتومن آقا تخفیف بدین خیلی زیاده

دختر_ ول کنن بابا پیاده شو

فردا صبح

راننده_ ونک ونک یه نفر

 

نظرات 3 + ارسال نظر
محمد مزده یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 17:40 http://foulex.blogsky.com

سلام دوست خوبم
این نوشته واقعا فوق العاده بود
و اینقدر تصویر سازی کار قشنگ انجام شده بود که ایده ی اصلی یه فیلم نامه رو تو ذهنم به وجود آورد !
من یه مدتی نبودم ، بابت تاخیرم واقعا شرمندم
روزگار خوش

سلام
خیلی ممنونم

فاطمه یکشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:21 http://www.fatemeh29.blogfa.com

سلام آزاده.چطوری.من مطلبتو نخوندم اما می دنم که تو قلم خوبی داری .به منم سر بزن.بای

قربون محبتتون رفیق قدیمی

محمد مزده پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 22:42

کیست ؟
کجاست ؟
ای آسمان بزرگ
در زیر بال های خسته ام
چقدر کوچک بودی تو
(حسین پناهی )

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد