خویشتن

یادداشت هایی درباره همه چیز

خویشتن

یادداشت هایی درباره همه چیز

ضعف

 

 

 

 

نشسته بود آرام  و به اتفاقاتی که نرم نرم داشت خودشو بروز می داد  می اندیشید و خیره شده بود به 3 مهری که  چند  روزی  ترو تازه روی میزش قرار گرفته بود 2 تای آنها زرد و دیگری آبی بودند  که روش از چپ به راست نوشته شده بود ورود، خروج و دیگری فاکس از صبح تا حالا که آمده بود بیش از 5 بار استعفایی را که دیروز پشت کامپیوترتایپ کرده بود را خوانده بود.  

اما یاد چیز دیگری هم افتاد و آن حرف همکاری دوری بود که روزی می گفت، هیچوقت نقطه ضعفی از خودت نشون نده همیشه خودت رو حلاجی کن مثلا در مورد قیافت اگه دماغت گندس ناراحت نباش چون اگر روزی کسی بهت بگه دماغ گنده ناراحت نمی شی حالا اگه گوژ پشت هم بودی بگو من یه آدم دماغ گنده گوژپشتم بنا براین قانون اگه خودتو اینجوری قبول داشته باشی هرگز کسی نمی تونه از این راه به روح تو ضربه بزنه آدم ها همیشه از جایی ضربه می خورن که نسبت بهش احساس ضعف می کنن.

حالا احساس می کرد بعد از این همه سوابق حرفه ای وتحصیلی و کاری  نمی تونه نقش یه منشی رو برای  مدیری که با پاچه خواری مدیر شده بازی کنه و فهمید نسبت به این موضوع ضعف داره ضعفی که همکارای دیگه فهمیدن و می خوان با این کارا اونو از پا در آرن.

خوال

سرم گیج می رفت 

قرص های استامینوفن کدئین پشت سر هم  

رگی از گردنم می گرفت و به تمام تنم انتشار پیدا می کرد 

قرص خواب ، آمپول بازهم  

 هر روز دردم کمتر می شد اما کبودتر و خواب آلوده تر می شدم 

انگار زمان در خلسه ای ناتمام و گیج آور درجا می زد

تمام نشده ها

هروقت می رسمُ یه اتفاق بد 

یه چیزی که همه چیزو به نقطه زیرحدصفر می رسونه  

دیگه باورم شده  

بعضی اتفاقا دست به دست هم دادن  

تا یه جوری یه چیزی  رو به نابودی بکشونن 

خسته شدم از جنگیدن   

دیگه

فقط تماشا می کنم