خویشتن

یادداشت هایی درباره همه چیز

خویشتن

یادداشت هایی درباره همه چیز

ضجه

 

دیروز در آخرین ساعات کلاس زبان فکرش در هم پیچید 

استاد شروع کرد به سوال پرسیدن و جواب های اشتباهی که پشت سر هم می داد همه را کلافه کرده بود. 

از دست خودش خسته بود اما می دانست اتفاق چند روز پیش دارد دیوانه اش می کند. 

سوار اتوبوس شد  اما چیزی درونش داشت فریاد می کشید از اتوبوس پیاده شد و شروع کرد به دویدن در پیاده رو خودش را درون ماشین پراید مشکی رنگی که برایش بوق زد انداخت موبایل را از دست پسر که داشت SMS می فرستاد قاپید و به پشت ماشین پرت کرد . 

بعد شروع کرد به جیغ زدن و کوبیدن دستش بر روی داشبورد و پسر با بی خیالی فقط او را نگاه می کرد. 

تا اینکه ماشین نم نم شروع کرد به حرکت اما صدای ضجه های دختر انگار داشت تمام آسفالت  خیابان را می خراشید و به گوشه ای پرتاب می کرد. 

آسمان نم گرفته بود و می غرید چشم های دختر سرخ و ورم کرده بود آب دماغ، چشم و تف هایش  تمام کفی زیر پایش را خیس کرده بود.  

دستش درد می کرد اما ضجه اش برای لحظه ای التماس به گناه نکرده تمامی نمی گرفت و یکسره فریاد می زد من کاری نکردم.  

با لاخره ماشین در کنار خیابان ایستاد و دختر خموده با صوتی ورم کرده ، چشمانی سرخ و وحشت زده و دستی کبود که در زیر بغلش می فشرد از ماشین پیاده شد .