رگ پشت گردنش به سختس درد می کند و کلافه اش کرده است انگار که سرش سوت می کشد حوصله حرف زدن با هیچ کسی را ندارد مغزش پر است از تدارک برنامه هایی که می خواهد برای تولد امروز همسرش اجرا کند
فکرش پر شده از بادبادک و نوارهای رنگی و گل و کیک تولد اما التماس های دختری احمق که به پسری بیشعور دلبسته از روی کیک تولد، گل،نوارهای رنگی و بادبادک رژه می رود.
تمام دیروز داشت به حقارت های زن بودن دختری که از روی ترشیدگی هزاران بدبختی را به خود می خرید تا نام مردی بر رویش باشد اوق میزد.
امروز سر ناهار بی حال بود و از گردن درد به خود می پیچید که دوستش گفت حامله ای خندید و گفت نه
به گل پتوسی سبز رنگی که در آب غلطان است قول داده اگر ریشه بزند و دوست خوبی برایش باشد در گلدان زیبایی می کاردش و در اتاق خوابش می گذارد و به این فکر می کند که همین پتوس بهتر از آن دختر بی ریشه است لااقل پتوس او حتی در آب ریشه دارد اما در این دختر در هیچ