خویشتن

یادداشت هایی درباره همه چیز

خویشتن

یادداشت هایی درباره همه چیز

 

 

 

 

سرش را به لبه یقه بلوز ش تکیه داده است

 دستهایش را پشت بلوز آبی رنگش به هم قفل کرده است

نگاهش را از پشت شیشه های سر تاسری به باریکه راهی دوخته

 گاه دخترک با لبخند مهربان از پشت انبوه شیشه های سر تاسری به هم چسبیده می گذرد

هر قدر که خود را بیخیال نشان می دهد بازهم نمی تواند نگاه زیرکش را از چشم دخترک بدزدد

 

 

 

 

 

 

 

نگرانی در نگاهم موج می زند

به همه جا سرا سیمه می رسم

نگاهم را از آدم پشت میز که تا گردن در لباس خود فرو رفته می دزدم

 شالم را محکم بر دورم می پیچم 

تا گاه گاهی بر خود  نلرزم

بی رمق تر از همیشه نگاه می کنم

به نیمه راهی که به هیچ سر زمینی نمی رسد

 

 

 

 

همه جا پر است از مه

 کور کور پا بر زمین می کشم

هیچ رنگی وجود ندارد

 رطوبت و سرما هر لحظه بر تنم می نشیند

دستهایم را پناهگاه تنهاییم می کنم

و می اندیشم

که من

مانده در جاده ای که به هیچ سر زمینی نمی رسد

 

 

 

 

و هنگامی که چشم می گشایم تا  روز را از سر بگیرم  اضطراب به آرامی نگاهم را پرمی کند من می مانم و یک دنیا ندانسته که گاه گاهی بر من فرود می آید.

من مانده در نیمه راهی که به هیچ سرزمینی نمی رسد

تا بی نهایت

خواهم دوید

 تا انتهای این جاده

 

 

دو راهی

 

قرار است دیر یا زود همه چیز آرام بگیرد

می گویند پس از طوفان همه چیز آرام می گیرد

طوفان

.من

آرامش

.تو