خویشتن

یادداشت هایی درباره همه چیز

خویشتن

یادداشت هایی درباره همه چیز

کوچه

 

 

امشب  کمی در کوچه باغ های مهتابی به یاد زمزمه های شب های مهتابی پروازمی کنیم

 

 

فریدون مشیری

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

-

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید ،

عطر صد خاطره پیچید  .

-

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف وشب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و صحرا گلو سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ ..

-

یادم آید تو به من گفتی:

 از این عشق حذر کن

 لحظه ای چند بر این آب نظر کن

 آب آیینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

 باش تا فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کمی چندی از این شهر سفر کن

-

با تو گفتم ...

 

 

اگر شما جای فریدون فروغی بودید دوست داشتید در جواب چه بگویید...

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد