خویشتن

یادداشت هایی درباره همه چیز

خویشتن

یادداشت هایی درباره همه چیز

به یاد روزهای رفته

 

  

 

  فرشته مهربان کی می آیی

 

بعد از تمام کردن درس و دانشگاه در روزنامه از مسائل اجتماعی می نوشتمُ نوشتن از مسائل اجتماعی را من انتخاب نکردم انگار مسائل اجتماعی شهری آشفته مرا انتخاب کرده بود بعد در جایی دیگر شروع به کار کردم اینبار مسئول سرویس خبر ی مرا به خاطر تغییر در ادبیات حوزه خبری به کار گرفت و یادم هست اولین خبری را که برایش نوشتم رو به همسرش که او هم در آن مجله قلم می زد گفت به دنبال همین  بودم و پس از آن شهری نویس شدم مدت ها مجله را زیر و رو می کردم و با خودم می گفتم این مجله چه جذابیتی دارد بعد ها دوستی را که در روزنامه آفتاب یزد قلم می زد را به نشریه خودمان که احتیاج به نیرو داشت  بردم تا در آنجا مشغول به کار شود اما او فقط برای همان یکبار به آنجا آمد و بعد ها در روزنامه همشهری با هم مدتی مشغول به کار شدیم بعد از آن هم گاهی خبری از او داشتم و در آخر از دوستی شنیدم که به آلمان رفته است به هر حال نوشتن ا زشهر شلوغ و پر دغدغه تهران از زبان مسئولین و شهروندان مدت ها کارم بود مسئولین از شهروندان می گفتند و شهروندان از مسئو لینی که نمی توانند آن را خوب اداره کنندو مسئولین هم  همیشه از فقدان و عدم مدیریت واحد شهری گلایه داشتند که اداره  تام شهر را در اختیار آنها نمی گذارد تا به معضلات و مشکلات شهری پایان دهند ودیگر آن که همه و همه به دنبال زندگی در شهری بی دغدغه و با مسائل کمتر بودند اما انگار طلسم مسائل شهری ما قرار نیست روزی به دست فرشته مهربان که از کتاب داستان ها و تلوزیون ها می آید حل شود این ها را نوشتم فقط برای این که این روزها از شهرمان هیچ ننوشته ام  نوشتنی که انتخابم شد ورهایم نکرد.

 

رفتن و آمدن

 

 

حیرت مرگ

 

 

پنجره را باز می کنم همسایه جدیدمان با تمام وسایل خانه شان از راه رسیده همسایه قدیم مان بیش از چهل روز است که به آن سورفته وبه نور تبدیل شده دیگر نمی ترسد از اینکه بچه هایش خانه رابفروشند تا محل قدیمی را کوچ کند ودراین شهر بزرگ گم شود دیگرخسته با دلی غمگین کناربا جه تلفن نمی ایستد تا کسی شماره ای را که در دست دارد برایش بگیرد هنوز پرده ها پنجره ها را نپوشانده اند اوحالا نامرئی شده و دارد در چیدن وسایل خانه به همسایه جدید کمک می کند  حتما داستان آن شبی را که از غم در به دری  در بستر تنهایی اش مرد را فراموش کرده.

 

تولد دوباره

 

 

باز می گردی از زندگی خسته کننده ات

 

 

همه کارهایت را در سکوت و تنهایی انجام می دهی می آیی، می روی بی آنکه دیده شوی خیلی سعی کردی سوت زدن را یاد بگیری تا صدایش راپس زمینه ی تنهایی ات کنی، اما نتوانستی، به همین خاطر تنها ماندی تنهای تنها آن وقت بود که در تنهاییت شروع به گفتن کردی، گفتنی که کم کم تو را آزرد وتنها ترت کرد.

 

کریستین بوبن در کتاب" فراتر از بودن" می گوید:"برای آنکه کمی، حتی شده کمی زندگی کرد، دو تولد لازم است. تولد جسم و سپس تولد روح هر دو تولد مانند کنده شدن هستند تولد اول بدن را به این دنیا می افکند و تولد دوم روح را به آسمان می فرستد. تولد دوم من زمانی بود که تو را دیدم"

 

روز آخر

 

 

 

روز رفتن

از امشب به نبودن ها باید عادت کرد و رفتن را به خاطر سپرد

از نیمه گذشت

 

ولوله ای به پا شده

 

 

همه چیز از یک پنجره شروع شد پنجره ای رو به خیابان و چشم هایی که نظاره گراتفاقاتی بودند

 امروز سقا خانه چای می داد  کم کم خیابان شلوغ شد و زن و بچه ها چای به دست این سووآن سومی رفتند کم کم پرچم های قرمزوسبزبا نام حسین و عباس(ع) در میان شلوغی ها رویدند ودسته های عزا دار در ستون هایی منظم زنجیر زنان به حرکت در آمدند بلند گوی هر دسته ای که از خیابان می گذشت از غمی بزرگ می خواند و همسایه ای که همیشه برای دسته ها اسفند دود می کند آسمان خیابان را مه آلود کرده بود وبادی که به خنکی و آهستگی خود را از پنجره میهمان خانه می کرد بوی محرم را در خانه به پرواز در می آورد زنگ خانه پی در پی به صدا در می آمد و بدون هیچ پرسشی تند تند باز می شد یکی که می آمد دیگری می رفت بچه یازده ماه هم برای بیرون رفتن بی طاقت شده  پنجره با تمام شیشه هایش صدایم می کند دیگر ازدسته های بچه ها خبری نیست بچه هاعلمداردسته های بزرگ شده اند ودرانتهای صف بلند هیات ها زنجیرمی زنند

 

                  

روزهای میانی

اهل حرم به سوگ نشسته اند

 

دیگر از شمایل های کنار هیات ها در خیابان ها خبری نیست همه شمایل ها جمع شده اند و صورت های نورانی جای صورت های خیالی نشسته اند دسته های کوچک بچه ها که همگی شان گروه ارکس هستند در کوچه و خیابان ها به راه افتاده است ایستگاه های صلواتی کار خود را شروع کرده اند جلوی هیات ها غروب به غروب با آب و جارو می شوند  خیابان ها شلوغ تر شده است محرم آمده وزود خواهد رفت از حسین چیزی بیاموزید