خویشتن

یادداشت هایی درباره همه چیز

خویشتن

یادداشت هایی درباره همه چیز

فقر

 

 

دیروز از فقر چشمانم به گریه افتاد مرد میان سالی با چهره ای تکیده و به غایت مظلوم  دستانی بزرگ با پوستی کلفت که زیر ناخن هایش به سیاهی میزد پوستس را آفتاب زده  بود و چشمانی که چروک  آنها را ریز کرده بود تا دنیا را کوچک تر ببیند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد