دیروز از فقر چشمانم به گریه افتاد مرد میان سالی با چهره ای تکیده و به غایت مظلوم دستانی بزرگ با پوستی کلفت که زیر ناخن هایش به سیاهی میزد پوستس را آفتاب زده بود و چشمانی که چروک آنها را ریز کرده بود تا دنیا را کوچک تر ببیند