امروز سکوت هیا هو یی به راه انداخته بود که ذهن با تمام پیچ و خم هایش در حل آن نا تمام مانده بود سکوتی که چشم ها را به دیدن نقطه ای کور برده بود و گوش ها به ناچار صدای زنگی تند و ممتد را تحمل می کردند و انگشت ها در مسخی بروز کرده قلم را محکم و هرچه محکم تر بر روی میز می کوبیدند در این سکوت آشوبی بس دیدنی جلوه گر بود سکوتی کشدار و زجر دهنده و بس ملول و چنین آهسته او را به سرقت برده بود این مشق سکوت
سکوتی که به آهستگی یک تلنگر می شکست اما کسی را توانی نبود