می بارد آرام و زمین خیس می شود هوای ماشین دم کرده و بخار به شیشه ها چسبیده شیشه را پایین می کشم نمی توانم تمرکز کنم فکرم آشفته و درهم به همه جا پرسه می زند انگار کلمات از ذهنم فرار کرده اند
همین چند لحظه پیش روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود و خون قرمز رنگش با سرم مخلوط شده بود دور لب هایش سیاه شده بود و چشم هایش بی رمقش به پرده طوسی رنگ اورژانس خیره مانده بود هردو در مقابل هم بی هیچ پرسش و پاسخی
صدا در گوشم می پیچد مقدار سه قاشق مرگ موش به صورت دانه های گندم در بین ساعت ۶ تا ۷ بلعیده شده
سپس ماشینی برای نجات از راه می رسدُ خانهُ هیاهوُ آمبولانسُ بیمارستانُ اورژانسُ شست و شوی معده ُ سرم ُ اشک ُدرد ُ دیازپام ُ و خواب مصنوعی پس از خود کشی
و بعدش که چی ... دوباره؟!
بعدش انقدر خودشو می کشه تا بمیره
شایدم دیگه خودشو نکشه
نمی دونم .............