همه جا پر است از مه
کور کور پا بر زمین می کشم
هیچ رنگی وجود ندارد
رطوبت و سرما هر لحظه بر تنم می نشیند
دستهایم را پناهگاه تنهاییم می کنم
و می اندیشم
که من
مانده در جاده ای که به هیچ سر زمینی نمی رسد