نگرانی در نگاهم موج می زند
به همه جا سرا سیمه می رسم
نگاهم را از آدم پشت میز که تا گردن در لباس خود فرو رفته می دزدم
شالم را محکم بر دورم می پیچم
تا گاه گاهی بر خود نلرزم
بی رمق تر از همیشه نگاه می کنم
به نیمه راهی که به هیچ سر زمینی نمی رسد