-
آبی های طلایی
شنبه 12 خردادماه سال 1386 16:17
امروز نریشنی برای آبی های دریای خلیج فارس نوشتم برای تصویری که دریا را نشان می دهد و کم کم از میان آبی های در یا تاسیسات دریایی خود نمایی می کنند و این زاییده ذهن بود از سفری خیالی به این پهنه آبی خلیج فارس این پهنه آبی ، مرز جنوبی سرزمین ایران ، تا چشم می بیند همه جا آبی است ، دیوارهایی از آب که می غلتند و می ریزند ،...
-
اردیبهشت آبی
دوشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1386 15:28
اردیبهشت آبی اردیبهشتی که همیشه ته قلبم را با باد های خنکش نوازش می داد از راه رسیده بود من هم تنها راه می رفتم و... راه می رفتم و... باز می خواندم آنقدر که هیچ نفهمیدم تقویم سال ۱۳۸۶ من اردیبهشت ماه ندارد زمانی این را فهمیدم که داشتم به دست خط های تند و کج و معوج برگه هایی کنده شده از یک تقویم نگاه می کردم اردیبهشت...
-
شاگرد قدیمی مدرسه ای که دیگر وجود ندارد
شنبه 11 فروردینماه سال 1386 01:59
مدرسه دخترانه راهنمایی قدس من روزها پی در پی خالی شدن مدرسه دخترانه راهنمایی قدس را به چشم می دیدم خالی شدن مدرسه هزران شاگردی که در پای کلاس درس می نوشتند و می خوانند اما کم کم مدرسه از شاگردان و معلم هایش خالی شد مدرسه ای که سه سال پشت سر هم در آنجا بادوستانی درس خواندم که بعدها در گذر زمان همه شان را گم کردم کم کم...
-
سهل و ممتنع
سهشنبه 7 فروردینماه سال 1386 20:27
بهار از راه می رسد به سادگی با هوای تازه اش همه چیز را می آراید و صورت جدیدی به همه چیز می بخشد و ما مانده ایم با سخت گیری هایی که بر ذهنمان نقش کهنگی بسته و از یاد برده ایم که ما هم می توانیم به رهایی باد و به تازگی بهار نقش ذهنمان را از نو بکشیم بی هیچ قید و بندی به همین سادگی
-
از راه رسیده
جمعه 3 فروردینماه سال 1386 19:59
پرنده های قفسی رو به دیوار سیمانی خانه همسایه مان درحیاطی که هر روز سیمان هایش از آب خیس می خورند میان آسمان و زمین بلاتکلیف معلق مانده اند اما بهارآنها هم از راه رسیده این روزها بیشترمی خوانند حتی در دل تاریکی شب آن هنگام که پلک هایم آخرین تاریکی های شب را به درون خود می کشد بازهم صدای آوازشان را می شنوم آوازی که...
-
سرگیجه
شنبه 12 اسفندماه سال 1385 22:16
وقتی سرش را دوبار محکم به دیوار کوبید درد را از پس سرش تا نزدیکی حدقه چشمانش حس کرد دست و پایش را جمع کرد تا در گرداب خیالش فرو رود حس عجیبی بر او چنگ می زد دلش می خواست گریه کند اما چند قطرهای کافی بود تا اشکهایش تمام شود می دانست روزهای سرگیجه آور بازهم تکرار خواهند شد برروی پل عابر پیاده نگاهی به پایین اندخت چراغ...
-
تهران در گذر تاریخ
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1385 18:41
از گذشته های دور پایتخت مرکز حکو مت ها به شمار می رفته به همین خاطر از اهمیت زیادی برخوردار بودند و همواره پا یتخت ها دروازه های زیادی داشتند چراکه با فتح و سقوط آنها پادشاهان نیز سقوط یا صعود می کردند زمانی که پادشاهی فوت می کرد یا کشته می شد اینکه دروازه به روی چه کسی از مدعیان سلطنت گشوده شود امری بسیار مهم بود...
-
تراژدی درد
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1385 00:48
زندگی غیر منتظره ای است که هر روز اتفاق می افتد خودمان را با داستان ها ی قشنگ دیگران به خواب می بریم و زمانی چشم می گشاییم که صورتمان از اشک تر شده درست در زمانی که احساس می کنیم چه راحت گذشته دردآورمان را بدرود گفتیم و تازه متولد شده ایم در همان زمان تمامی نشانه های آشنا سر راهت قرار می گیرند که بگویند چیزی از زندگی...
-
اولین چراغ برق درتهران
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1385 23:18
سرنوشت روشنایی تهران در آن ایام روشنایی شهر نیز به وسیله مردم تامین می شد و فانوس هایی در طاقچه های کوچکی که به همین منظور ساخته شده بودند گذاشته می شد که هنوز هم آثار آن در برخی از شهرها دیده می شود. در عهد قاجاریه، ناصر الدین شاه، عباس خان مهندس باشی که از تحصیل کردگان فرانسه بود را به سمت ریاست بلدیه انتخاب کرد در...
-
مطبوعات در هزاره سوم
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1385 22:02
پنجره را که باز می کنم حجمه ای از باد خنک به داخل اتاق سرازیر می شود امروز داشتم روزنامه اطلاعات 80 سال پیش را ورق می زدم که مربوط به روزهای بهمن سال 1305دوره رضا خان می شد در آن زمان روزنامه اطلاعات در چهار صفحه به چاپ می رسید واخبار جالبی در آن نگاشته می شد در آن زمان مطبوعات در کشور ما به مانند کودکی درحال رشد می...
-
جشن صد سالگی
شنبه 28 بهمنماه سال 1385 22:36
قانون شهر داری ها در ایران صد ساله شد قانون شهرداری ها صد ساله شده است شهرداری ها از اولین دوره مشروطیت آغاز به کار کرده اند اما اولین قانون بلدیه هرگز به اجرا در نیامد شهرداری ها درآغازین روزهای شروع به فعالیت شان "بلدیه" نام داشتند که بعد ها فرهنگستان لغت نام "شهرداری" را بر آن نهاد. در این دوران اغلب دوتادور شهرها...
-
ستاره ها درکوچی دسته جمعی از آسمان شهر ما رفتند
جمعه 27 بهمنماه سال 1385 11:55
داستان تهران بی ستاره روزگاری ساکنان زمین ساعت ها خیره چشم به آسمان می دوختند و محو تماشای آسمان می شدند تهران نیز شهری ییلاقی با آسمانی دل انگیز در دامنه جنوبی البرز بود مردم شب های تابستان ها در حیاط یا پشت بام هایشان به رخت خواب فرو می رفتند و در حالی که نسیم صورتشان را نوازش می داد وچشمانشان ستارگان را می شمرد به...
-
اینجا دنیای صداهاست
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1385 18:34
جام جم، 2پله به سمت پایین و سپس هشت قدم راه و دوباره 6پله به سمت بالا و بازهم هشت قدم راه همینطورادامه می دهی و 55 پله را پشت سر می گذاری به ساختمان شیشه ای می رسی که سر در آن نوشته شده صدای جمهوری اسلامی ایران وارد سالن بزرگی می شوی استدیو ها یی که از آنها هزاران صدا به بیرون می ریزد او لین چیزهایی است که در بدو ورود...
-
روزهای خوش زندگی
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1385 21:37
امروز داشتم آرشیو قدیمی ام را با هزاران خاطره ای که در آنها نهان کرده ام ورق می زدم چه زود درگذر زمان همه چیز رنگ کهنگی به خود می گیرد و غبار فراموشی بر آنها می نشیند بد نیست گاهی زندگی را در گذشته ورقی بزنیم دیروزی را که بسیاری در آن زیسته اند و خاطراتشان را در آن حک کرده اند. جا دارد ازایرج افشار( سیستانی) پژوهشگر و...
-
کودک خشمگین
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1385 22:43
خوردن قرص هایت را در این جستجوی کو ر برای ادامه زندگی فراموش نکن نایلون صورتی رنگ قرص هایت تا کله پرشده Exelon ، هالوپریدول و لورازپام هایی که در نایلون داروهایت پخش شده اند نشان می دهد تو هر شب، از هر ورقه آن دو، سه و چهارتایی خورده ای دفترچه بیمه ات عکس پیر مردی رنجور با چشم های تیزو برنده را نشان می دهد گاهی از...
-
کوچه
شنبه 14 بهمنماه سال 1385 22:11
امشب کمی در کوچه باغ های مهتابی به یاد زمزمه های شب های مهتابی پروازمی کنیم فریدون مشیری بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم - در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید ، عطر صد خاطره پیچید . - یادم آمد که...
-
به یاد روزهای رفته
شنبه 14 بهمنماه سال 1385 00:48
فرشته مهربان کی می آیی بعد از تمام کردن درس و دانشگاه در روزنامه از مسائل اجتماعی می نوشتمُ نوشتن از مسائل اجتماعی را من انتخاب نکردم انگار مسائل اجتماعی شهری آشفته مرا انتخاب کرده بود بعد در جایی دیگر شروع به کار کردم اینبار مسئول سرویس خبر ی مرا به خاطر تغییر در ادبیات حوزه خبری به کار گرفت و یادم هست اولین خبری را...
-
رفتن و آمدن
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1385 16:02
حیرت مرگ پنجره را باز می کنم همسایه جدیدمان با تمام وسایل خانه شان از راه رسیده همسایه قدیم مان بیش از چهل روز است که به آن سورفته وبه نور تبدیل شده دیگر نمی ترسد از اینکه بچه هایش خانه رابفروشند تا محل قدیمی را کوچ کند ودراین شهر بزرگ گم شود دیگرخسته با دلی غمگین کناربا جه تلفن نمی ایستد تا کسی شماره ای را که در دست...
-
تولد دوباره
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1385 23:18
باز می گردی از زندگی خسته کننده ات همه کارهایت را در سکوت و تنهایی انجام می دهی می آیی، می روی بی آنکه دیده شوی خیلی سعی کردی سوت زدن را یاد بگیری تا صدایش راپس زمینه ی تنهایی ات کنی، اما نتوانستی، به همین خاطر تنها ماندی تنهای تنها آن وقت بود که در تنهاییت شروع به گفتن کردی، گفتنی که کم کم تو را آزرد وتنها ترت کرد....
-
روز آخر
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1385 23:48
روز رفتن از امشب به نبودن ها باید عادت کرد و رفتن را به خاطر سپرد
-
از نیمه گذشت
شنبه 7 بهمنماه سال 1385 01:02
ولوله ای به پا شده همه چیز از یک پنجره شروع شد پنجره ای رو به خیابان و چشم هایی که نظاره گراتفاقاتی بودند امروز سقا خانه چای می داد کم کم خیابان شلوغ شد و زن و بچه ها چای به دست این سووآن سومی رفتند کم کم پرچم های قرمزوسبزبا نام حسین و عباس(ع) در میان شلوغی ها رویدند ودسته های عزا دار در ستون هایی منظم زنجیر زنان به...
-
روزهای میانی
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1385 19:13
اهل حرم به سوگ نشسته اند دیگر از شمایل های کنار هیات ها در خیابان ها خبری نیست همه شمایل ها جمع شده اند و صورت های نورانی جای صورت های خیالی نشسته اند دسته های کوچک بچه ها که همگی شان گروه ارکس هستند در کوچه و خیابان ها به راه افتاده است ایستگاه های صلواتی کار خود را شروع کرده اند جلوی هیات ها غروب به غروب با آب و...
-
روز های اول
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1385 11:35
خبری در راه است تا چشم روی هم گذاشتیم بوی محرم در کوچه و پس کوچه ها پیچید و شمایل ها در اندازه هایی بزرگ در قاب خیابان ها جا گرفت چادرهای بزرگ برزنتی در کنار خیابان ها قد بر افراشتند این روزها موزیک های ایام محرم ازهرماشین و تکیه ای شنیده می شود شهر به تکاپو افتاده است هر شب مراسم عزا داری در تکیه ها یی که از سرمای...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 دیماه سال 1385 22:48
خداوند End محبت و END معرفت است امروز دختر بچه ای 11 ساله از من پرسید به نظر تو خدا مهربان تر است یا مادر؟ در جوابش گفتم: خداوند مادر را آفریده است پس خداوند مهربان تر است که مادر را آفریده خودش گفت- اما به نظر من مادر مهربان تر است برای اینکه اگر ما کار بدی کنیم مادر باهمه کارهای بدی که کرده ایم هیچ وقت ما را به جهنم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 دیماه سال 1385 20:36
ماه آبی من در 26 سال و 194روز پیش در کره ای روبه زمین زندگی می کردم وبر روی خاکی نرم تر از پنبه قدم بر می داشتم و بر آسمانش پروازمی کردم و همراه با ستاره های دنباله دار بازی گوشی می کردم وهنگامی که نیم کره در تاریکی فرو می رفت به صخره ها تکیه می زدم وساعت ها به زمین آبی رنگ که ابرهای کوچکی که از آن عبور می کردند خیره...
-
یادداشتی برای آنان که می خوانند ومی نویسند
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1385 18:52
پس از سال ها دوری از درس و مدرسه در پشت میزهای چوبی دبستان دخترانه حکمت در میدان کاج ، منتظر شاگردی از کلاس نهضت سواد آموزی بودم تا همراه آذریان ،مدیر نهضت سواد آموزی مدرسه وارد شوند. خانمی که روبه روی من در یکی از نیمکت های چوبی جا گرفت با کسی که انتظار دیدنش را می کشیدم بسیار متفاوت بود او،جوان و خوش برخورد بودو رسم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1385 16:06
پشت دیوارها شهری است روزی ما در یکی از خیابان های حوالی میدان ونک که به نام مردی با پوستی به رنگ سیاه که آزادی بخش سرزمینی بود _ گاندی_ به همراه عده ای ازداعیه داران نشریه ای تخصصی در کشور در خانه ای ویلایی با حیاطی که طبیعت آنرا به رنگ زرد ، سبز،نارنجی و سفید نقاشی می کرد کارمی کردیم و وقتی که از نگاه کردن به کاغذ...
-
زمستان امسال تکراری تر از هر سال
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1385 22:49
زمستان دوباره نمایش تکراری اش را به اجرا درآورده آسمان ابری اش انگار قرار است هر سال بر صورتک های تب کرده از سرما ببارد زمستانی که امان می برد و باز نمی نشیند.تلاش بی امانش را برای بودن می ستاییم و می آموزم.
-
نسل نو
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1385 19:34
ساختمانی که شیشه های رفلکس آنرا پوشانده است منظره پارکی به رنگ پاییز را به درون خود می کشد. فضای عمومی پارک دایره شکل است. حوض دایره ای کوچکی در وسط آن جا گرفته وصندلی ها گرداگرد هر دو با سلیقه ای معمارگونه چیده شده اند تا زیبایی های پارک را به رخ بکشند دخترکی، تنها بر روی یکی از صندلی ها جا گرفته احتما لا دوران های...
-
شب های بارانی
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1385 09:48
صدای که می شنوید صدای علامت قرمز است.در همان دنیای بچگی به دنبال چادر سفید زنبیلی که چراغ قوه ای در آن گذاشته بودم می گشتم.صدای علامت قرمز صدای زنگ شروع خاله خاله بازی های ما به همراه بزرگ ترها بود.تا آنها را که پناه ما شده بودند با چشم های گرد شده تماشایشان کنیم.در تاریکی زمانی که برقها ناگهانی قطع می شد با جیغ به...